نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

تک فرشته ما

سومین گردش رفتن امسال

با سلام به همه دوستهای مهربونم بچه ها من از اول سال جدید این سومین باره که به اطراف دیدنی یزد میرم. بله دوست های عزیزم چون هوای یزد زود گرم میشه و احتمال اینکه آب کوهها قطع بشه وجود داره برای همین ما از هر فرصتی استفاده می کنیم که دیدن طبیعت به این زیبایی که خدا خلق را از دست ندیم. چون واقعا برای آدم لازمه که یه وقتی دست از این همه مشغله زندگی برداره و یه حال و هوایی عوض بکنه. از اینکه براتون گفتم سومین چون اولین جا را به همراه عزیز جونم اینا رفتیم آبشار دره گاهان تفت و دومین جا را با مامان جونم اینا تو سیزده بدر رفتیم غربالبیز مهریز و سومین را روز یکشنبه که تعطیل بود تصمیم گرفتیم که بریم منشاد مهریز. چون بابای عمو صابر(شوهر عمه فا...
27 فروردين 1392

سیزده بدر 1392

با سلام به همه دوستهای مهربونم   دوستهای عزیزم ما امسال سیزده را با خانواده بابایی رفتیم تفریحگاه غربالبیز در شهرستان مهریز. خیلی جای خوب و با صفایی بود. آبی که از چشمه سرازیر بود خیلی دیدنی و قشنگ بود. منم که طبق معمول چسبیده بودم به باباجون و همش بغل ایشون بودم . با هم رفتیم کنار چشمه که حسابی آب بازی کردم و آستینام تا بالا خیس شده بود. اینقدر شیطنت کرده بودم که واقعا خسته بودم وقتی مامانی می خواست بهم نهار بده تحمل نمی کردم که بتونه جوجه کباب ها را برام تکه کنه و همش می گفتم:مامان مامان و خودم را همچین تکون میدادم که یعنی بده و بعد از خوردن یه نهار عالی یه سه ساعتی را تو چادر خواب رفتم. راستی موقعی که مامانی بهم نهار ...
18 فروردين 1392

تبریک عید نوروز 1392

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوست های گلم هر روزتان نوروز و نوروزتان پیروز باد. در اول می خوام یه عذر خواهی از همه دوستهای عزیزم بکنم بابت اینکه مامانی نتونسته همون روز اول سال تبریک برای شما کوچولوهای مهربون بزاره. امیدوارم که همیشه شاد و خندان باشید. و همیشه سایه ی پدر و مادر مهربونتان بالای سر شما کوچولوهای نازنین باشه. من در عید امسال مسافرت نرفتم و از خانواده مامانی خواستیم که اونا بیان یزد تا باهم باشیم. روز سوم عید عزیز جون به همراه عموجلیل و خاله اعظم و پسرخاله آرمین و دختر خاله ثمین اومدند خونه ما. و یه هفته ای را با ما بودندو در طول این یک هفته خیلی به من خوش گذشت. چون همش با ثمین بازی می کردم. م...
16 فروردين 1392

شیرین کاری های نیایشم در طول 18 ماهگی

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوست های گلم تو این یک ماه ( 18 ماهگی ) کارهای زیادی انجام دادم که چند تا از با مزه هاشو برای شما می نویسم... یه روز صبح عمه فاطی رفته بود بیرون و منو و مامانی هم بالا بودیم که دیدیم عمه اومد بالا و یه کارتون تو دستش هست. وقتی کارتون را گذاشت رو زمین دیدم که دو تا جوجه توشه که با دیدنشون داد میزدم: جیک جیک با اینکه خیلی دوسشون داشتم ولی ازشون می ترسیدم. اصرار می کردم که عمه از کارتون بیاره ببیرون و وقتی که از کارتون میاورد بیرون جوجه ها میدوییدن طرف من و من هم گریه می کردم و می گفتم: پا پا و خودمو مینداختم تو بغل مامانی. وقتی صداشون را میشنیدم که از پایین میاد به مامانی می گفتم:بغل بغل و ...
12 اسفند 1391

اولین شهر بازی رفتن

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوست های گلم برای اولین بار رفتم شهر بازی نمی دونید که چقدر ذوق کرده بودم؟ تو کل دو سه ساعتی که تو پارک بودم را فقط می خندیدم. خیلی خوشم اومده بود. ولی وقتی با بابایی سوار قطار شدم خیلی دور زد که دیگه آخرش خسته شده بودم و همش به بابایی می گفتم: مامانی مامانی وقتی از قطار پیاده شدم کمی رنگم پریده بود که مامانی ترسید نکنه طوریم بشه؟؟ ولی با این همه بازم اشاره به بقیه ی وسایل بازی می کردم و میدوییدم به طرفشون.  مامانی کلی ازم عکس و فیلم گرفته که برای شما هم میذارم تا ببینید...     ...
8 اسفند 1391

پایان 18 ماهگی ...... ورود به 19 ماهگی

                   با سلام به همه دوستهای مهربونم عشق مامان و بابا نیایش جان ١٩ ماهگیت مبارک عزیزم. الهی مامان فدای اون قد و بالات بشه خوشگلم که یک سال و نیم شد که با من و بابایی هستی عزیزم. انشالله که صد و بیست سال دیگه هم زنده و شاد و خندان باشی گل من. خیلی خیلی دوست داریم نفس مامان و بابا.                             ...
6 اسفند 1391

دوست پیدا کردن نیایش

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوست های عزیزم هفته پیش یکشنبه 22 بهمن ماه که تعطیل بود. دوست بابا وحید با خانمش از تهران مهمون اومده بودند خونه ما و سه روزی با ما بودند. منم سریع باهاشون دوست شده بودم و کلی خوشحال از اینکه تو خونه تنها نیستم و کسی هست که با من بازی کنه. خاله گلسا خیلی باهام بازی می کرد و منم دوسش داشتم. انگشترشو می کرد تو دست من و می گفت برو به مامانی نشون بده منم با شور و شوق مامانی را صدا میکردم که ببینه چی دارم. بچه ها خاله گلسا دندون پزشک هست. وقتی دندونای منو دید که کمی سیاه شده به مامانی پیشنهاد داد که دیگه بهم قطره آهن نده ولی عوض اون چیز طبیعی بهم بده که دندونام بیشتر از این خراب نشه. آخه ...
1 اسفند 1391

نیایش جونم با خرس و عروسکش

با سلام به همه دوستهای مهربونم   دوستهای عزیزم یه دو هفته ای هست که مامانی کمی سرش شلوغ شده و کمتر میتونه بیاد پیش شما دوستهای گلم و از کارها و شیطونی های من براتون بنویسه. راستش تو تولدم یه عروسک و یه خرس خیلی بزرگ برام کادو آوردن که از عروسکه خیلی خوشم اومده بود و همون روز اول پاهاشو کندم. و اسمش گذاشتم غزل و همش هر کاری که می خوام بکنم به مامانی میگم که غزلم همون کارو بکنه. مثلا موقع غذا خوردن اشاره به دهن غزل می کنم و میگم که اونم بخوره و حتی بعضی وقت ها خودم زور زورکی نون می کنم تو دهنش.وقتی تو شیشم آب یا چایی می خورم کمی تهش جا میذارم و میریزم تو دهن غزل و خوشحال از اینکه بهش دارم آب میدم و تا مامانی بفهمه کل لباس غ...
1 اسفند 1391

توپ بازی کردن

با سلام به همه دوستهای مهربونم     دوستهای عزیزم که دختر هستید شما هم مثل من خیلی دوست دارید توپ بازی کنید؟؟ آخه من هر وقت توپ بازی می کنم بعضی ها میگن پسر که نیستی توپ دوست داری ولی خوب منم میگم که ربطی نداره مگه نمیشه دخترا هم وقتی بزرگ شدند ورزشکار بشن. مثلا یه والیبالیست خیلی خوب... خلاصه هر کی هرچی می خواد بگه من کلا تو اسباب بازی ها توپ را به همه چی ترجیح میدم. بابایی برام کلی از توپ های کوچیک خریده که ریختیم تو استخرم و خیلی اونارو دوست دارم. ولی وقتی می خوام با باباجونم توپ بازی بکنم دوست دارم که توپ بزرگ باشه تا راحت شوت کنم. روزا که هوا بهتره با مامانی میریم تو بالکن تا توپ بازی بکنیم. ای...
14 بهمن 1391