سیزده بدر 1392
با سلام به همه دوستهای مهربونم
دوستهای عزیزم ما امسال سیزده را با خانواده بابایی رفتیم تفریحگاه غربالبیز در شهرستان مهریز. خیلی جای خوب و با صفایی بود. آبی که از چشمه سرازیر بود خیلی دیدنی و قشنگ بود.
منم که طبق معمول چسبیده بودم به باباجون و همش بغل ایشون بودم . با هم رفتیم کنار چشمه که حسابی آب بازی کردم و آستینام تا بالا خیس شده بود. اینقدر شیطنت کرده بودم که واقعا خسته بودم وقتی مامانی می خواست بهم نهار بده تحمل نمی کردم که بتونه جوجه کباب ها را برام تکه کنه و همش می گفتم:مامان مامان و خودم را همچین تکون میدادم که یعنی بده و بعد از خوردن یه نهار عالی یه سه ساعتی را تو چادر خواب رفتم. راستی موقعی که مامانی بهم نهار میداد یهو بلند شدم و شروع کردم به گریه کردن و از پاهام گرفته بودم و می گفتم:درد درد. مامانی همچین ترسیده بود که سریع شلوارم را در آورد ببینه نکنه خدایی نکرده چیزی گزیده ولی چیزی نبود. فکر کنم چون کمی هم پاهام خیس شده بود و اب هم خیلی سرد بود پاهام درد گرفته بود. بله حسابی هم اونروز جلوی آفتاب سوختم و برنز شدم. این بود ماجرای سیزده بدر رفتن من دوست های گلم...
وقتی عصر از بیرون برگشتیم من همراه بابایی رفتم حمام تا خوب تمیز بشم چون واقعا خیلی کثیف بودم. مخصوصا که بوی آتیشم گرفته بودم . و بعد از حمام رفتم پایین تا با عمه ها بازی کنم. واقعیتش وقتی صدای اونارو از پایین می شنوم نمی تونم بالا بشینم و همش می خوام که برم پایین.