عکس های شهریور 1393 در تبریز
با سلام به همه دوستهای مهربونم
دختر نازنینم سه روز بعد از تولد سه سالگیت یعنی دهم شهریور با هواپیما از اصفهان رفتیم تبریز. از عید نوروز تبریز نرفته بودیم و دیگه من خیلی دلتنگ شده بودم... ولی تو مثل همیشه روزهای اول با همه غریبی می کردی. تا اینکه کم کم داشتی روابط را برقرار می کردی. چهارم مهر ماه عروسی دایی حجت بود و بابایی به همراه باباجون و ماماجون و عمه وحیده و عمه فاطمه آمدند تبریز. قرار بود ما هم به همراه بابایی برگردیم یزد ولی دست من شکست و مجبور شدیم که یه دوهفته ای دوباره تبریز باشیم. از یه طرفی هم اسمت را برای مهد کودک ثبت نام کرده بودم و مهر ماه داشت تموم میشد و ما نتونستیم بیایم. که بیست و پنجم بابایی اومد تبریز و برگشتیم یزد.
نیایش جونم برات می نویسم که ایشالله وقتی خودت خوب بزرگ شدی و همه این مطالب را خوندی ببینی که وقتی کوچک بودی چه کارهایی سرم می آوردی. آخه هربار که تبریز میریم خیلی منو اذیت میکنی اونم همش به خاطر وابستگی بیش از حد به عمه اینا و بابایی. آخه همش اونارو می خوای و اینه که یه وقتایی واقعا منو کلافه می کنی که مجبور میشم کمی باهات تند برخورد کنم( عزیزم امیدوارم بزرگ که شدی خودت درکم کنی!!!)
بند بند وجودم عاشقانه دوست دارم.
حالا بریم سراغ عکس ها...
عکس پایینی مربوط میشه به رفتنمون به تفرجگاه فتح آباد به همراه دایی کاظم اینا.
ناگفته نماند که اونروز دیگه حسابی بازی کردی و خیلی هم بهت خوش گذشت: از آب بازی کردن گرفته تا خاک بازی و سنگ بازی و چوب بازی و برگ بازی و سرسره و تاب بازی .....