مهد کودک رفتن نیایشم
با سلام به همه دوستهای مهربونم
نیایش عزیزم امسال که شهریور سه سالت تموم شد تصمیم گرفتم که بزارمت بری مهد کودک. البته خودت هم علاقه نشون میدادی ولی وقتی از تبریز برگشتیم و قرار شد که دیگه بری مهد یعنی از اول آبان ماه اصلا راضی نمیشدی که حتی یه لحظه بری تو کلاس.
این بود که روز اول من نشستم پیشت و تو به هیچ عنوان از من جدا نشدی و فرداش که بردم مجبور شدند که بغلت بکنن و ببرن تو کلاس. ولی خانم معلمت می گفت وقتی رفتی تو کلاس آروم شدی و فقط می گفتی من مامانم را می خوام. منم رفتم تو ایستگاه اتوبوس نشستم که نیم ساعت بعد بیام دنبالت. فرداش تقریبا یک ساعتی بودی و کم کم ساعت های تو مهد موندنت را بیشتر کردم. و دیگه عادت کرده بودی و خیلی راحت میرفتی. ولی بعد از یک هفته سرماخوردی اون هم از این ویروسی جدید که همراه استفراغ هست. مجبور شدیم یک هفته نبریمت مهد که دوباره از هفته پیش شنبه که می خواستی بری روز از نو و روزی از نو...
دوباره با گریه از من خداحافظی میکردی و میرفتی. تا اینکه از دیروز بهتر شدی و دیگه خدارو شکر گریه هات تموم شده. خانم معلمت میگه خیلی به من وابسته هستی( الهی فدای اون دل مهربونت بشم)
ناگفته نماند که فقط صبح که می خواستی از من جدا بشی این جوری بودی ولی وقتی میومدم دنبالت کلی شاد و سرحال بودی.
اینم عکست نازنینت با لباس مهد کودک...