نیایش جونم با خرس و عروسکش
با سلام به همه دوستهای مهربونم
دوستهای عزیزم یه دو هفته ای هست که مامانی کمی سرش شلوغ شده و کمتر میتونه بیاد پیش شما دوستهای گلم و از کارها و شیطونی های من براتون بنویسه.
راستش تو تولدم یه عروسک و یه خرس خیلی بزرگ برام کادو آوردن که از عروسکه خیلی خوشم اومده بود و همون روز اول پاهاشو کندم. و اسمش گذاشتم غزل و همش هر کاری که می خوام بکنم به مامانی میگم که غزلم همون کارو بکنه. مثلا موقع غذا خوردن اشاره به دهن غزل می کنم و میگم که اونم بخوره و حتی بعضی وقت ها خودم زور زورکی نون می کنم تو دهنش.وقتی تو شیشم آب یا چایی می خورم کمی تهش جا میذارم و میریزم تو دهن غزل و خوشحال از اینکه بهش دارم آب میدم و تا مامانی بفهمه کل لباس غزل را خیس می کنم. وقتی می خوام بخوابم حتما باید غزل رو بغل کنم و باهاش بخوابم. تازه بعضی وقت ها به مامانی پاهای غزل را نشون میدم و هی میگم:پاااااا پاااااا
به غزل هم میگم : دزل
راستش مامانی چند بار پاها و دستاشو دوخت ولی بازم در آوردم.
حالا عکس های من با غزل جونم را نگاه کنید...
حالا بهتون بگم از خرسه: روز های اولی که برام کادو آورده بودن اصلا طرفش نمی رفتم و ازش می ترسیدم تا اینکه هفته پیش عمه از اتاقم آوردش و بهم گفت که ببین من با خرسی بازی میکنم تو هم بیا بخواب رو شکم خرسی و نازش کن که دیگه کم کم رفتم طرفش و حالا با اونم دوست شدم.
دوست های گلم مامانی دوباره برام دست و پاهای غزل را درست کرده....