نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

تک فرشته ما

عید نوروز 1391 در تهران

سلام به همه دوستهای مهربونم بچه ها آخر سال شده و دو هفته مونده تا عید نوروز که اولین عید من هستش و مامانی که خیلی دلش برای خانوادش تنگ شده ولیچون تبریز هوا سرد و دلگیره مامانی و بابایی تصمیم گرفتند که تبریز نریم و عمه وحیده گفته بود که بریم تهران یه چند روزی از تعطیلات را اونجا باهم باشیم. عمه فاطی که خودش یه هفته مونده به عید رفته بود تهران و ما هم قرار شد که ٤ تایی با ماشین باباجون بریم. ٢٩/١٢/٩٠ صبح ساعت ٧ که من هنوز تو خواب شیرین بودم و دلم نمی خواست که بیدار بشم و مامانی مجبور بود که من و وسطپتو بغل کنه و ببره تو ماشین. وقتی نشستیم تو ماشینو دررا بستیم من از خواب بیدار شدم و با تعجببه همه نگاه میکردم.کمی بازی گوشی کردمو بعد از ...
9 آبان 1391

من اومدم

سلام به همه دوستای مهربونم مندر روز یکشنبه ساعت21:55 ششم ماه شهریور سال نود در بیمارستان مجیبیان شهر یزد بدنیا آمدم. بابام، بابا جون، مامان جون ،خاله اعظم، خاله فهیمه، عمه فاطمه و دختر خاله ثمین در شب تولدم به بیمارستان آمده بودند و همه خوشحال بودند. بچه های عزیز مامان من اهل تبریزه به همین دلیل از شهرشون فقط خاله اعظم و فهیمه آمده یودند. اما یک هفته بعد از به دنیا آمدنم عزیز و آقا جون و خاله زهره و دختر خاله ضحی که سه سالشه هم آمدند. سه روزی که از به دنیا آمدنم گذشته بود عمو و عمه ها و خاله ها و دایی های بابا به دیدنم آمدند. همه میگفتند من شبیه بابا وحیدم هستم. تقریبا 10...
23 مهر 1391