نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

تک فرشته ما

هتل سنتی لاله

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوست های نازنینم پنجشنبه هفته پیش که میشد شب عید فطر ما به همراه خانواده بابایی رفتیم هتل سنتی لاله که خیلی جای قشنگی بود. تولد عمه وحیده جون ٧ مرداد هست ولی به خاطر اینکه اینجا نبود ما تصمیم گرفتیم اونشب براش تولد بگیریم که سوپرایزش کنیم. این بود که رفتیم هتل لاله تا هم حال و هوایی عوض کنیم و هم جشن تولد کوچیکی بگیریم.  عمه وحیده عزیزم تولدتون مبارک انشالله که صد سال با عمو حمید به خوبی و خوشی زندگی سرشار از شادی داشته باشین. به منم که حسابی خوش گذشت. چون خودتون خوب می دونید هرجا که خبری از آب باشه ما بچه ها کلی حال می کنیم. تازه بادکنک هم داشتم که مینداختم تو آب. ای...
24 مرداد 1392

تعمیرکاری کولر

با سلام به همه دوستهای مهربونم   دوست های عزیزم عیدتون مبارک ... شنبه که عید بود و بابایی هم خونه بود ما به خاطر گرمی هوا جایی نرفتیم. ولی توی خونه هم انگار نه انگار که کولری هست؟؟؟ از بس که هوا گرم بود و آب هم کم که به کولرها آب نمی رسید برای همین بابایی داشت می رفت پشت بام تا کولرها را تمیز کنه که منم چسبیدم بهش و گفتم که می خوام باهاش برم. این بود که دوتایی رفتیم تا کولر تمیز کنیم ولی من تا دلم خواست آب بازی کردم. ذوقی کرده بودم که بابایی شیلنگ آب را داده بود دستم. حالا با هم دیگه عکسارو نگاه کنیم ...   ...
22 مرداد 1392

نیایش در شب قدر

با سلام به همه دوستهای مهربونم مامانی دوست های عزیزم(خاله جون ها) نماز و روزه هاتون قبول درگاه احدیت. انشالله که هر کسی با هر نیتی در این شب های قدر راز و نیازی با خداوند کرده برآورده بشه و چشم هیشکی خیس و دل کسی شکسته نشه. آمین....                                            بله بچه ها بهتون بگم از اینکه منم در شب بیست و یکم رمضان نیت داشتم که همراه مامانی و بابایی نماز و دعا خونده باشم. مامانی و بابایی به خاطر ...
13 مرداد 1392

پایان 23 ماهگی و ورود به 24 ماهگی

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوستهای گلم امروز که ششم مرداد ماه هستش من بیست و سه ماهگی ام را تمام می کنم و وارد بیست و چهار ماهگی میشم. ولی نمی دونم چرا روز شمار وبلاگم دو روز عقب تر هست. یعنی انشالله فقط یک ماه دیگه مونده تا تولد دو سالگیم. هورااااااااااااا  هورااااااااااااااا                              براتون از لغت نامه ای که خودم در آوردم می نویسم. یعنی چطور کلمات را تکرار می کنم با هر مدلی که خودم راحتم و دوست دارم.... بابا وحید: ودید     &...
6 مرداد 1392

شهر بازی رفتن در تبریز

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوست های عزیزم تو این دو ماه که تبریز بودم. یه بار رفتیم پارک لاله باغمیشه که شهربازی اونجا سرپوشیده بود. خوش گذشت ولی نمی دونم چرا من از همه وسایلی که اصلا به درد من نمی خورد خوشم میومد. مثلا بازی های رایانه ای... و یک بار هم رفتیم شهربازی ائل گلی که اونجا خیلی بهم خوش گذشت. چون هوا هم خوب بود و من راحت تونستم سوار وسایل های بازی بشم. البته بماند که همش می خوام خودم راه برم و دست هم به کسی ندم و برای همینم وقتی با سرعت هرچه تمام تر داشتم راه میرفتم خوردم زمین و برای اولین بار زانوم زخمی شد. حالا دیگه نگاه زانوم می کردم و زار زار گریه که مامان اوف اوف. مامانی خیلی ناراحت بود از اینکه این جوری...
23 تير 1392

دعوت به بازی وبلاگی

اگر ماهی از سال بودم............. اردیبهشت اگر روزی در هفته بودم ............ پنجشنبه اگر عدد بودم ............ بیست اگر نوشیدنی بودم ........... مطمئنا آب اگر ثواب بودم ............... کمک به نیازمندان  اگر درخت بودم ............. درخت سرو که همیشه سبز باشم اگر میوه بودم .............. انار قرمز ترش مزه اگر گل بودم .............. گل رز ( همه رنگش ) اگر آب و هوا بودم ............. حتما کوهستانی و خنک اگر رنگ بودم .............. یاسی اگر پرنده بودم ............ طاووس اگر صدا بودم ............. صدای دلنشین مامان گفتن دختر نازم اگر فعل بودم ............. رو راست بودن اگر سا...
22 تير 1392

بهار 92 تبریز

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوست های گلم از اینکه دو ماه نتونستم مطالبم را بنویسم ناراحتم. ولی عوضش خلاصه این دو ماه غیبت را براتون توضیح میدم. این غیبت هم به خاطر دسترسی نداشتن به نت در تبریز بود. اوایل اردیبهشت ماه بود که خاله فهیمه زنگمون زد و گفت برای دایی عزت رفتن خواستگاری احتمال داره که جور بشه. قرار شد که وقتی همه چی تموم شد بهمون بگه تا ما بلیط جور کنیم برای رفتن. این بود که ما یه بلیط پرواز از اصفهان به تبریز برای روز نهم اردیبهشت خریدم که عازم تبریز بشیم. هفت هشت ماهی میشد که نرفته بودیم وحسابی دلتنگ بودیم. خلاصه روز نهم شد و من و مامانی به همراه بابایی و باباجون و مامان جون ساعت 12 از یزد راه افتادیم که بریم...
20 تير 1392

قد کشیدن

با سلام به همه دوست های مهربونم دوست های گلم چه لذتی داره وقتی می فهمی که دیگه بزرگ شدی؟؟؟ وقتی که راحت می تونی دستت را دراز کنی به چیزی که دلت می خواد برداری و باهاش بازی کنی. البته بعضی مواقع به دنبالش یه خرابکاری هم به جا میذاری. من که همیشه نگاه می کردم به وسایل های روی میز آشپزخونه و می خواستم بردارم نمی تونستم حالا دیگه راحت پاهام را بلند می کنم و قد می کشم و هر چی که دلم می خواد را برمی دارم. دیروز که مامانی داشت غذا درست میکرد منم رفته بودم پشت میز و مشغول دست کاری به وسایل بودم. وقتی که مامانی متوجه شد که نمک پاش را برداشتم. اومد پیشم که بهم بگه نباید به اینا دست بزنم اخه یکی از اون نمک پاش ها توش فلفل هست و مامانی م...
6 ارديبهشت 1392

پوشیدن دمپایی مامانی و خرابکاری

با سلام به همه دوست های مهربونم دوست های نازنینم شما خودتون میدونید که چه حالی میده وقتی دمپایی های مامانی را برمیداری و پا می کنی؟؟؟ آره بابا اونوقت کاملا احساس بزرگ شدن می کنی. هفته پیش پنجشنبه ٢٩/٠١/٩٢ روز عقد پسر خاله بابا وحید بود و قرار بود که ساعت ٥ بعد از ظهر بریم اونجا. صبح مامانی داشت کارهاشو می کرد تا زودتر بتونه منو بخوابونه که عصر اونجا سر حال باشم. عمه فاطی اومد بالا و به مامانی گفت اگه می گی من نیایش را ببرم حموم که زودتر نهار بخوره و بخوابه.این بود که اون روز برای اولین بار با عمه جون رفتم حموم و یک ساعت تو حموم بودم. اینقدر آب بازی کرده بودم که دیگه خسته شده بودم و ظهر زود خواب رفتم. خلاصه وقتی که از...
2 ارديبهشت 1392

گم شدن در بین توپ ها

با سلام به همه دوستهای مهربونم   دوست های گلم چند روز پیش بابایی منو گذاشته بود تو استخرم و همه ی توپ هارو ریخته رو من. منم غش خنده بودم و جیغ از خوشحالی. طوری زیر توپ ها مونده بودم که فقط صورتم دیده میشد. با اینکه کلی باهام بازی کرده بود ولی خسته نشده بودم و اصرار میکردم که دوباره بازی کنه ولی بابایی دیگه خسته شده بود. حالا چند تا عکس از این کارهای شیطونیم را براتون میزارم...   ...
1 ارديبهشت 1392