گم شدن در بین توپ ها
با سلام به همه دوستهای مهربونم
دوست های گلم چند روز پیش بابایی منو گذاشته بود تو استخرم و همه ی توپ هارو ریخته رو من. منم غش خنده بودم و جیغ از خوشحالی. طوری زیر توپ ها مونده بودم که فقط صورتم دیده میشد. با اینکه کلی باهام بازی کرده بود ولی خسته نشده بودم و اصرار میکردم که دوباره بازی کنه ولی بابایی دیگه خسته شده بود.
حالا چند تا عکس از این کارهای شیطونیم را براتون میزارم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی