نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

تک فرشته ما

تولد دو سالگی

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوست های عزیزم بالاخره روز چهارشنبه ٦/٦/٩٢ هم رسید و روز جشن تولد دو سالگی من شد. امسال به خاطر اینکه خاله هام نمی تونستن از تبریز بیان و عمه وحیده هم نمی تونست از تهران بیاد برای همین مامانی هم تصمیم گرفت که یه جشن تولد خیلی کوچولوی خودمونی برای من بگیره. وقتی مامان جون صبح تولدم با خاله فاطمه( خاله بابایی )صحبت می کرده بهش میگه که شب تولد منه و خودمون هستیم اگه دوست دارید شما هم شب تشریف بیارید که خاله هم به همراه مهدیه و مریم دخترهاش شب تو تولدم اومدند و شور و حالی به مهمونیمون دادند که ازشون خیلی خیلی ممنونم به خاطر حضور گرمشون. بله دوستهای گلم من و مامانی و بابایی و باباجون و مامان...
9 شهريور 1392

تولدت مبارک

با سلام به همه دوستهای مهربونم   تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا                                         وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز                                        از آسمون فرستاد خدا یه ماه ز...
6 شهريور 1392

معجزه

با سلام به همه دوستهای مهربونم نیایشم عزیز دل مامان الهی فدات بشم که دیگه دختر بزرگی شدی و میشه که با حرف زدن قانعت کنم که چیزی که تو می خوای خوبه یا بده؟؟؟ هفته پیش جمعه عصر با مامان جون رفتم استخر و تو هم پیش بابایی بودی. وقتی برگشتم مثل همیشه اومدی بغلم و بوسم کردی و با قیافه خجالتی گفتی مامان:شیر وقتی من می خواستم بهت شیر بدم یهو متوجه شدم که کمی از پرزهای حولم که قرمز بود چسبیده به سینم که تو با تعجب نگاه کردی و گفتی: مامان این چیه؟ منم از این فرصت مناسب استفاده کردم و قیافه ناراحت به خودم گرفتم و گفتم اوف شده می بینی. تو دیگه بزرگ شدی و نباید شیر مامانی را بخوری برای همین خدا اینطوری شیر مامان را اوف کرده. اولش ز...
31 مرداد 1392

هتل سنتی لاله

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوست های نازنینم پنجشنبه هفته پیش که میشد شب عید فطر ما به همراه خانواده بابایی رفتیم هتل سنتی لاله که خیلی جای قشنگی بود. تولد عمه وحیده جون ٧ مرداد هست ولی به خاطر اینکه اینجا نبود ما تصمیم گرفتیم اونشب براش تولد بگیریم که سوپرایزش کنیم. این بود که رفتیم هتل لاله تا هم حال و هوایی عوض کنیم و هم جشن تولد کوچیکی بگیریم.  عمه وحیده عزیزم تولدتون مبارک انشالله که صد سال با عمو حمید به خوبی و خوشی زندگی سرشار از شادی داشته باشین. به منم که حسابی خوش گذشت. چون خودتون خوب می دونید هرجا که خبری از آب باشه ما بچه ها کلی حال می کنیم. تازه بادکنک هم داشتم که مینداختم تو آب. ای...
24 مرداد 1392

تعمیرکاری کولر

با سلام به همه دوستهای مهربونم   دوست های عزیزم عیدتون مبارک ... شنبه که عید بود و بابایی هم خونه بود ما به خاطر گرمی هوا جایی نرفتیم. ولی توی خونه هم انگار نه انگار که کولری هست؟؟؟ از بس که هوا گرم بود و آب هم کم که به کولرها آب نمی رسید برای همین بابایی داشت می رفت پشت بام تا کولرها را تمیز کنه که منم چسبیدم بهش و گفتم که می خوام باهاش برم. این بود که دوتایی رفتیم تا کولر تمیز کنیم ولی من تا دلم خواست آب بازی کردم. ذوقی کرده بودم که بابایی شیلنگ آب را داده بود دستم. حالا با هم دیگه عکسارو نگاه کنیم ...   ...
22 مرداد 1392

نیایش در شب قدر

با سلام به همه دوستهای مهربونم مامانی دوست های عزیزم(خاله جون ها) نماز و روزه هاتون قبول درگاه احدیت. انشالله که هر کسی با هر نیتی در این شب های قدر راز و نیازی با خداوند کرده برآورده بشه و چشم هیشکی خیس و دل کسی شکسته نشه. آمین....                                            بله بچه ها بهتون بگم از اینکه منم در شب بیست و یکم رمضان نیت داشتم که همراه مامانی و بابایی نماز و دعا خونده باشم. مامانی و بابایی به خاطر ...
13 مرداد 1392

پایان 23 ماهگی و ورود به 24 ماهگی

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوستهای گلم امروز که ششم مرداد ماه هستش من بیست و سه ماهگی ام را تمام می کنم و وارد بیست و چهار ماهگی میشم. ولی نمی دونم چرا روز شمار وبلاگم دو روز عقب تر هست. یعنی انشالله فقط یک ماه دیگه مونده تا تولد دو سالگیم. هورااااااااااااا  هورااااااااااااااا                              براتون از لغت نامه ای که خودم در آوردم می نویسم. یعنی چطور کلمات را تکرار می کنم با هر مدلی که خودم راحتم و دوست دارم.... بابا وحید: ودید     &...
6 مرداد 1392

شهر بازی رفتن در تبریز

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوست های عزیزم تو این دو ماه که تبریز بودم. یه بار رفتیم پارک لاله باغمیشه که شهربازی اونجا سرپوشیده بود. خوش گذشت ولی نمی دونم چرا من از همه وسایلی که اصلا به درد من نمی خورد خوشم میومد. مثلا بازی های رایانه ای... و یک بار هم رفتیم شهربازی ائل گلی که اونجا خیلی بهم خوش گذشت. چون هوا هم خوب بود و من راحت تونستم سوار وسایل های بازی بشم. البته بماند که همش می خوام خودم راه برم و دست هم به کسی ندم و برای همینم وقتی با سرعت هرچه تمام تر داشتم راه میرفتم خوردم زمین و برای اولین بار زانوم زخمی شد. حالا دیگه نگاه زانوم می کردم و زار زار گریه که مامان اوف اوف. مامانی خیلی ناراحت بود از اینکه این جوری...
23 تير 1392

دعوت به بازی وبلاگی

اگر ماهی از سال بودم............. اردیبهشت اگر روزی در هفته بودم ............ پنجشنبه اگر عدد بودم ............ بیست اگر نوشیدنی بودم ........... مطمئنا آب اگر ثواب بودم ............... کمک به نیازمندان  اگر درخت بودم ............. درخت سرو که همیشه سبز باشم اگر میوه بودم .............. انار قرمز ترش مزه اگر گل بودم .............. گل رز ( همه رنگش ) اگر آب و هوا بودم ............. حتما کوهستانی و خنک اگر رنگ بودم .............. یاسی اگر پرنده بودم ............ طاووس اگر صدا بودم ............. صدای دلنشین مامان گفتن دختر نازم اگر فعل بودم ............. رو راست بودن اگر سا...
22 تير 1392