نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

تک فرشته ما

تولد دو سالگی

1392/6/9 18:02
نویسنده : مامان
1,691 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام به همه دوستهای مهربونم قلبماچ

دوست های عزیزم بالاخره روز چهارشنبه ٦/٦/٩٢ هم رسید و روز جشن تولد دو سالگی من شد. امسال به خاطر اینکه خاله هام نمی تونستن از تبریز بیان و عمه وحیده هم نمی تونست از تهران بیاد برای همین مامانی هم تصمیم گرفت که یه جشن تولد خیلی کوچولوی خودمونی برای من بگیره. وقتی مامان جون صبح تولدم با خاله فاطمه( خاله بابایی )صحبت می کرده بهش میگه که شب تولد منه و خودمون هستیم اگه دوست دارید شما هم شب تشریف بیارید که خاله هم به همراه مهدیه و مریم دخترهاش شب تو تولدم اومدند و شور و حالی به مهمونیمون دادند که ازشون خیلی خیلی ممنونم به خاطر حضور گرمشون.

بله دوستهای گلم من و مامانی و بابایی و باباجون و مامان جون و عمه فاطی و خاله فاطمه و مهدیه و مریم کل افرادی که تو تولدم بودند.

از صبح که بیدار شدم همش می گفتم کیک و شمع فوت کنم و مامانی هم بهم توضیح میداد که کیک را شب بابایی می خره و میاره که برات تولد بگیریم اونوقت باید شمع فوت کنی ولی من همین طور حرفم را تکرار می کردم مخصوصا که وقتی مامانی خونه را کمی تزیین کرد و بادکنک ها را که دیدم دیگه نمی تونستم تحمل کنم. 

می دونیدکه همه ی ما بچه ها روز تولدمون باید کمی بداخلاقی هم بکینم البته ما هم حق داریم همش باید روی مبل بشینیم و عکس بندازیم. آخه ما هم دلمون می خواد بلند بشیم و بادکنک بازی کنیم. و چون مامانی می خواد که عکسم خوب باشه و این جوری نگاه کنم و اون جوری نگاه کنم منم دیگه حوصله ام سر میره و خسته میشم. ولی بازم تا ساعت ١٢ شب که مهمونا بودند دختر خوبی شدم.

میدونید تقصیر عمه فاطی هم هستش رفته بود پفیلا خریده بود منم که اونارو دیدم دیگه کل حواصم پیش پفیلا بود و همش می خواستم بخورم. ( عمه فاطی عزیزم شوخی می کنم خیلی خیلی دوست دارم )

شب هم وقتی که می خواستم برم بخوابم اصرار داشتم که همه بادکنک ها و اسباب بازی های تازه را هم باید بیارم پیش خودم. این بود که بابایی همه بادکنک هارو آورد و ریخت توی تخت و پارکم که پیشم باشن و با دو تا عروسک جدید لالا کردم. البته یه روز قبل از تولدم مامانی ازم می پرسید که می خوای برات عروسکی بخرم که چشماش باز باشه چون دو تا عروسکی که دارم و همش با اونا بازی می کنم چشماشون بسته هست و گیر میدم که چرا چشماشون بسته هست؟؟؟!!! و من با عزت نفس تمام می گفتم نههههههههههه دارم و اون دو تا را بغل می کردم. ولی میدونید نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار. اون شب دیگه همش با وسایل تازه درگیر بودم.

و اما نوبت میرسه به اعلام هدایایی که برام آورده بودند...

بابا جون و مامان جون: النگو             

بابا وحید عزیزم: دستبند و مدال و گوشواره کفشدوزک

مامان فرشته: عروسک

عمه فاطی:جاروبرقی               عمه وحیده: ماشین لباس شویی

خاله فاطمه: یه لباس خیلی خوشگل و یه عروسک 

و خانواده مامانی چون تو تولدم نبودند قراره که وقتی میان یزد برام کادوهای قشنگ بیارن...

با کمال تشکر از همه عزیزانم که زحمت کشیده بودند و برام کادوهای خوشگل خوشگل خریده بودند. برای همتون یه بوس اردکی می فرستم...ماچ

حالا اگه دوست دارید عکسهارو ببینید لطفا برید تو ادامه مطلب....

ششم شهریور خیلی چیزهای خوبی را مشاهده کردم. یکی اینکه اسم وبلاگم تو وبلاگهای به روز شده بود. و دوم اینکه عکسم توی متولدین امروز تو سایت نی نی وبلاگ بود که آهنگ تولد مبارک هم پخش می شد. و سوم اینکه مامانی عکسم را فرستاده بود تو برنامه تولدت مبارک شبکه ماهواره ای هدهد فارسی که متاسفانه بدلیل کمبود وقت برنامشون عکسم را نشون ندادند و فقط اسمم را خوندن و بهم تبریک گفتن.

عکسم تو نی نی وبلاگ(متولدین امروز)

نیایش گلم

در حال تفکر

نیایش خوشگلم

در حال خوردن پفیلا

بازم می خوام

نکنه برام نیارن؟؟؟

گریه به خاطر پفیلا که بازم می خوام

دیگه عکس گرفتن بسه!!!

وفتی مریم و مهدیه را دیدم خوشحال شدم

رقصیدن با غزلم

در حال رقصیدن

تولدم مبارک

کیک تولدم

وای چه شمع بزرگی؟؟!!!

شمع فوت کردن

هورا شمع را فوت کردم

بریدن کیکم

کنار کادو هام

خوشحال از دیدن اسباب بازی ها

جارو کشیدن

جارو کشیدن

خوشگل شدم؟؟؟

در آوردن کلاه عروسک جدید

صبح که از خواب بیدار شدم

وای چقدر بادکنک؟؟!!

نشون میدم که دو سالم شده

این هم از آشپزی کردن به مدل نیایش

واینم از شیر خوردنم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان کیاراد(آرزو)
12 شهریور 92 9:11
جشن قشنگی بود تولدت مبارک عزیزم اایشاا...120ساله بشی


مرسی خاله جون از لطفتون. ایشالله...
مامان رهام جونی
12 شهریور 92 9:12
تولدت مبارک گلم ایشاا...120سالگیتو جشن بگیری،راستی منو آقامم هردومون6شهریور تولدمونه


مرسی خاله جون از لطفتون. پس تولد شماهم مبارکه. من دو ساله که علاقه خاصی به 6 شهریور پیدا کردم.
مامان آروین (مریم)
12 شهریور 92 9:13
عزیزم تولدت هزاران هزار بار مبارک .






مرسی خاله مریم جون. لطف دارین.


عمه
13 شهریور 92 16:48
قشنگ عمه عاشقتم که اینقد بزرگ شدی فدات شم ایشالا صد سالگیتو جشن بگیریم تو جون عمه هستی نفس من ولی روز تولدت با من حرف نزدی خیلی دوست دارم



مرسی عمه جون مهربونم. ببخشید خودتون میدونید که روز تولد همیشه بچه ها کمی بی حوصله میشن.
فهیمه
15 شهریور 92 17:38

سلام عزیزم روز تولدت اس داده بودم به مامان.
دختر گلم مامان دیگه بهت شیر نمیده ؟؟؟؟
از دور صورت ماهت می بوسم .


سلام خاله فهیمه جونم. مرسی عزیزم. خیلی دوستون دارم و دلم براتون تنگ شده. نه خاله جون دیگه دختر بزرگی شدم شیر نمی خورم.
آیسان مامان ماهان
27 شهریور 92 10:56
نیایش عزیزم با حدود 20روز تاخیر تولدت مبااااااااااااااااااااااااااارک عزیزم


مرسی خاله جون. دستتون درد نکنه.
آیسان مامان ماهان
27 شهریور 92 10:57
چه تولد دبشی ،چه کیکیچه هدیه هایی چه دخمل ناااااااااااااااااااااااااااااازی،،فدای نیایشم دوباره تولدت مبارکاین گلا هم هدیه من و ماهان


مرسی عزیزم. لطف دارین. ماهان جون را ببوسید.
آیسان مامان ماهان
27 شهریور 92 11:00
نیایش جونم همه اونایی که تولدت بخاطر دور بودن نبودن جاشون حسابی سبز سبز،،اما اوناییم که بودن حسابی سنگ تمام گذاشتن برا کادو


بلی خاله جون واقعا جاشون سبزه. آره عزیزم همگی زحمت کشیده بودن.
آیسان مامان ماهان
27 شهریور 92 11:00
پ عکس مامان خانوم و مهمونا کو؟؟؟




عزیزم شرمنده اونارو نمی تونم بزارم به خاطر مسائل.... ولی عکس خودم تو پست های قبلی هست. ههههههههههههههههههههه