نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

تک فرشته ما

خوردن گوشی موبایلم

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوستهای گلم اگر عنوان مطلبم را خوندید تعجب نکنید و نگید که مگه میشه؟؟ بله الان براتون مینوسم که شما هم متوجه بشید ...  یه روز که مامانی داشت کار می کرد و خوشحال از اینکه من بهش نمی چسبم و راحت داره کارهاشو انجام میده یهو متوجه شد که از من خبری نیست و هر چی صدام می کرد من جواب نمیدادم.وقتی دنبالم گشت و پیدام کرد دید بله دوباره یه شیرین کاری جدید. یه چیزی تو دهنم هست و با ملچ و مولوچ دارم می خورم. وقتی با تعجب نگاهم کرد و گفت که چی می خوری: دهنمو باز کردم و تمامی دگمه های پلاستیکی گوشیم را از دهنم ریختم بیرون. تازه اشاره به گوشی بیچاره که انداخته بودم رو زمین م...
18 دی 1391

انواع دراز کشیدن ناز نازی مامان

با سلام به همه دوستهای مهربونم   دوستهای گلم من روز به روز که بزرگ تر میشم خیلی دلم می خواد  کارهایی بکنم تا مامانی از تنهایی دلش نگیره آخه ما اکثرا خونه هستیم و کمتر بیرون میریم. خودتون میدونین که زمستونه و هوا سرده ما کوچولوها هم که با لباس پوشیدن مخالفیم برای همین ترجیح میدیم که تو خونه باشیم و لذتشو ببریم. خونه کسی رو هم که نداریم بریم. فقط هر چی می تونم میرم پایین و حسابی با باباجونم و عمه جونم بازی می کنم اونا هم که به گفته من نه نمیگن و هر کاری که دلم می خواد میکنم. تازه عمه جونم دستاشو مثل قلاب می کنه و حسابی تاب تابم می کنه وقتی هم که خسته میشه و میذارتم پایین قهر میکنم و خودمو میندازم رو زمین و دوباره میرم جلوش می ا...
16 دی 1391

تولد دختر خاله عزیزم ضحا

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوستهای خوبم امروز تولد دختر خاله عزیزم ضحا جون هستش. ضحا جون تولد پنج سالگیت مبارک باشه و انشالله که صد سال دیگه هم همراه مامان و بابای عزیزت به خوبی و خوشی و شادی زندگی کنی و همیشه در تمامی مراحل زندگیت عزیزم موفق باشی. به خاطر همه مهربونیات خیلی ممنونم. شرمنده از اینکه این همه موهات رو کشیدم و اذیتت کردم قول میدم بزرگ که شدم حتما جبران می کنم. خیلی دوست دارم دختر خاله نازم.   عزيزم روز تولدت را با آسماني پر از ستاره هاي چشمک زن با دشتي پر از شقايق ها و با آرزوي موفقيت براي تو به تو تبريک ميگويم . . . ضحا جونم تولدت مبارک            &nbs...
9 دی 1391

کادوی شب یلدا

باسلام به همه دوستهای مهربونم دوستهای خوبم بابایی برام زحمت کشیدن و یه سه چرخه خوشگل به مناسبت شب یلدا برام خریدن که خیلی خوشحال شدم. حالا دیگه از اون روز همش به مامانی میگم بیب بیب و اشاره به چرخم میکنم که سوارم بکنه. بابا وحید عزیزم متشکرم.       راستی چون بابا جون و مامان جون و عمه فاطی رفته بودند تهران پیش عمه وحیده و ما تنها بودیم برای همین شب یلدا رفتیم هتل سنتی رز. حسابی اونجا شیطنت کردم. مامانی سفارش سیب زمینی سرخ کرده داده بود وقتی که چشم به اونا افتاد همش اشاره به سیب زمینی ها می کردم و طبق معمول می گفتم اینو‌ و خلاصه برای اولین بار مامانی اون شب بهم سیب زمینی سرخ کرده داد که خیلی...
7 دی 1391

یلدای 91 مبارک

دوستهای خوب و عزیزم یلداتون مبارک       بفرمایید هندونه ی شب یلدا میل کنید                                                                                           &nbs...
30 آذر 1391

16 ماهگی کوچولوووووی مامان

با سلام به همه دوستهای مهربونم م دوستهای عزیزم روز به روز که ما کوچولوها بزرگتر میشیم کارها و دردسرهامونم زیاد میشه. دیگه نباید با مامانی و بابایی بخوابیم و باید یاد بگیریم که خودمون تنهایی تو اتاق خودمون لالا کنیم.   به خاطر همینم مامانی و بابایی تصمیم گرفتند که منو تو اتاق خودم بخوابونن ولی چون شبها از پنجره اتاقم کمی باد تو میاد و سرد میشه دیگه تو اتاقم نمی برن. الان چهار روزی هست که من  جدا از اونا می خوابم. شب اول تو تخت و پارکم که بغل تخت مامانی اینا هست خوابیدم ولی چون راحت نمی تونستم تکون بخورم و همش به تور تخت می خوردم و گریه می کردم برای همین از شب دوم مامانی برام تشک پهن می ...
26 آذر 1391

سالگرد ازدواج مامان و بابا

با سلام به همه دوستهای مهربونم بابا وحید عزیزم و مامان فرشته جونم سالگرد ازدواجتون مبارک. دوستهای عزیزم ٢٥ آذر سال ٨٦ روز عقد مامان و بابا هستش که اون موقع هنوز من پیش خدا بودم. امروز ششمین سالگرد ازدواجشون هست.  حرفهای مامانی: انشالله که صد سال دیگه هم بتونیم با خوشی و شادی در کنار هم باشیم. من و همسرم عاشقم دخمل خوشگلمون هستیم و شاکر خداوند منان هستیم که همچین دختر نازنینی  را به ما بخشیده و زندگی ما را شیرین کرده. از خدای بزرگ موفقیت و سربلندی و سر زندگی دخملم را در تمامی مراحل زندگیش را خواستارم.  نیایش جونم عشق مامان و بابا بی اندازه دوست داریم     ...
25 آذر 1391

تاسوعا و عاشورا

با سلام به همه دوستهای مهربونم   دوست های خوبم امسال دومین ساله که من تو ماه محرم هستم. پارسال که خیلی کوچیک بودم و اصلا نمی دونستم که ماه محرم یعنی چی؟ درسته که امسال هم هنوز چیزی سر در نمیارم ولی وقتی که به مامانی میگم نانای و اونم بهم میگه که گناه داره باید سینه بزنی دستامو محکم میزنم روی شکمم که یعنی سینه میزنم.  بابایی و مامانی امسال تصمیم گرفتند برای عزاداری عاشورا که چند روزی هم تعطیل بود بریم تبریز. ما چهارشنبه ٠١/٠٩/٩١ بعد از ظهر از یزد راه افتادیم که تا شب برسیم تهران و بریم خونه عمه وحیده تا شب را اونجا استراحت کنیم و فردا صبح بریم تبریز. پنجشنبه صبح ساعت ٦:٣٠ از خونه عمه راه افتادیم. تو راه کرج ...
15 آذر 1391

کارهای 15 ماهگی

با سلام به همه دوستهای مهربونم     دوستهایی که هم سن من هستید میدونم که شماها هم الان دارید کارهایی را می کنید که من می کنم؟؟  یعنی من از وقتی که راه افتادم دیگه اصلا به هیچ عنوان دلم نمی خواد که یه جا بشینم. همش می خوام راه برم و چیزهای جدیدی برای بازی کردن پیدا کنم. فقط وقتی که مامانی دفتر و مداد بهم میده تا نقاشی کنم اونوقته که میشینم. کلی هم دفترم را خط خطی می کنم و خوشحال میشم که دارم چیزی میکشم. برای همینم کمی لاغرتر شدم. وقتی مامانی برای کنترل وزن و قدم برد درمانگاه وزنم شده ١٠ کیلو و ٧٠٠ گرم و قدم ٧٩ سانتیمتر. اونجا به مامانی گفتند که رشدم خیلی خوبه و مشکلی نداره. بچه ها کلمه هایی که بلدم را برا...
12 آذر 1391