نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

تک فرشته ما

سفر به مشهد مقدس

1391/9/12 16:50
نویسنده : مامان
431 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام به همه دوستهای مهربونم قلبماچ

دوستهای خوبم نمی دونم که شما تا حالا مشهد رفتید یا نه؟چشمک

مامانی و بابایی که خیلی دلشون گرفته بود و می خواستن یه حال و هوایی عوض بکنن تصمیم گرفتند که بریم مشهد پا بوس امام رضا(ع). وقتی که به باباجون اینا هم پیشنهاد دادن اونا هم خوشحال شدند و قرار شد که برناممون را هر چه زودتر جور کنیم تا بریم.

چون بابایی می خواست که من راحت باشم تصمیم گرفت که با ماشین خودمون نریم. از شانس من بلیط هواپیما برای رفت تموم شده بود و ما مجبور بودیم که با قطار بریم ولی برای برگشت بلیط هواپیما گرفتیم تا راحت باشیم.

ما 25/07/91 عصر از یزد حرکت کردیم و فرداش صبح ساعت ده ونیم بود که رسیدیم مشهد. ما رفتیم به هتلمون تا کمی استراحت کنیم و عصر بریم حرم.

وقتی برای نماز جماعت مغرب و عشاء رفتیم حرم داخل حرم شلوغ بود و مامانی اینا مجبور بودند که داخل صحن ها نماز بخونند. وقتی مامانی داشت نماز می خوند من کلاهم را در آوردم و بیچاره مامانی وسط نماز وقتی می رفت تو سجده کلاه را می کرد تو سرم ولی من دوباره در می آوردم. به خاطر همینم من حسابی اونجا سرما خوردم.

من که اولین بارم بود می رفتم به زیارت امام رضا(ع). درسته که از زیارت کردن چیزی نمی دونستم. ولی حرم را دوست داشتم. مخصوصا وقتی می دیدم کبوتر ها دارن پرواز می کنن جیغ می زدم و به بابایی اینا نشون میدادم.

به کبوتر هم می گم: تو تو

راستی بچه ها با اینکه مامانی برای خودم کتاب بر میداشت تا تو حرم با اونا بازی کنم ولی من قبول نداشتم و می خواستم به کتابهای دعایی که اونا می خوندن هم دست بزنم و بازی کنم. وقتی مامانی داشت دعا می خوند من یهو یکی از صفحات کتاب را کشیدم و پاره کردم.

دوستهای خوبم ما پنج روزی اونجا بودیم و 01/ 08/91 برگشتیم.

دوستهای عزیزم  عکس های تو حرم را براتون میزارم که ببینید. لبخند

داخل پاساژ

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)