نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

تک فرشته ما

رفتن به تهران

1391/8/27 16:38
نویسنده : مامان
390 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام به همه دوستهای مهربونم قلبماچ

دوستهای خوبم نزدیک آخر شهریور هستیم. دیگه تابستون داره تموم میشه و پاییز تو راهه.

بابایی یه نوبت دکتر تو تهران داره و قراره که بره تهران. منو و مامانی هم تصمیم گرفتیم که همراه بابایی بریمتا هم بابایی تنها نباشه و هم یهدیداری با عمه وحیده اینا بکنیم.

ما ٢٢/٠٦/٩١ روز شهادت امام جعفر صادق (ع) صبح ساعت ٧ از خونه در اومدیم و تا توی شهر بنزین بزنیم و نون بخریم ساعت ٨ بود که از یزد در اومدیم. منم که طبق معمول تا سوار ماشین شدیم از خواب بیدار شدم. تقریبا ساعت ٤ بود که رسیدیم خونه عمه وحیده که من تا تهران کلا یک ساعت خوابیدم.

جاتون خالی عمه وحیده یه نهار خوشمزه پخته بود که نوش جان کردیم.بعد رفتیم تو اتاق عمه که یه استراحتی بکنیم و من تونستم 2 ساعتی راحت بخوابم. عصر که بیدار شدم قرار شد بریم بوستان نهج البلاغه. چون اونجا بالا شهر بود هوا حسابی سرد بود. خیلی پارک بزرگ و قشنگی بود ولی من اونجا خواب رفتم چون که دیر وقت شد تا ما برسیم اونجا و منم خسته شده بودم.

 خواب خوش در بوستان

فرداش هم صبح خونه بودیم و بعد از ظهر رفتیم خیابان بهار تا برای من کمی خرید کنیم.طبق معمول من خسته شده بودم و توی خیابون چسبیده بودم به مامانی و شیر می خواستم که بابایی یه کوچه پیدا کرد تا مامانی بتونه به من شیر بده. بعد برگشتیم خونه که من شام بخورم و ساعت 10 بود که از خونه در اومدیم تا بریم فشم. تقریبا ساعت 11 بود که رسیدیم ولی من تو ماشین خواب رفته بودم و مامانی منو وسط پتو گذاشته بود که سرما نخورم و راحت بخوابم.

تو خواب خوش

روز جمعه دایی حمید(دایی بابایی) شام دعوتمون کرده بود که باید می رفتیم کرج. عصر تقریبا ساعت 7 راه افتادیم و ساعت 9 بود که رسیدیم خونشون. من واقعا خسته شده بودم.

راستی بچه ها قراه به زودی نی نی دایی حمید اینا به دنیا بیاد که اونم دختره. از این به بعد وقتی بخوایم بریم اونجا دیگه من تنها نیستم و یه دوست خوب دارم.

خونه دایی حمید اینا

خونه دایی حمید اینا

دوستهای خوبم ما تا یکشنبه 26/06/91 خونه عمه وحیده بودیم. قرار بود عصر راه بیفتیم کهتا شب برسیم یزد ولی چون تو تهران خیلی ترافیک بود ما تا از تهران در بیایم خیلی دیر شد. چون بابایی خسته شده بودوقتی رسیدیم نایین نگه داشتیم که کمی بخوابیم و بعد راه بیفتیم. جای من تو ماشین خیلی خوب و راحت بود. کل صندلی های عقب را من گرفته بودم. تازه تو خواب که می خواستم تکون بخورم و نمی تونستم گریه هم می کردم. خلاصه عادت کردم به داشتن چیزهای خوب و راحت.

خونه عمه وحیده

بازی با گاو و الاغ

موقع رفتن به خونه دایی حمید

خوشتیپ شدم

بشینم کمی استراحت کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)