نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

تک فرشته ما

سالگرد ازدواج مامانی و بابایی

1392/9/29 14:22
نویسنده : مامان
1,020 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام به همه دوستهای مهربونم قلبماچ

 

دوست های عزیزم ٢٥ آذر سالگرد ازدواج مامانی و بابایی هست. که امسال شش سال تموم میشه و میره تو هفت سال. بیست و پنجم که دوشنبه بود مامانی تصمیم داشت یه کیک خوب بپزه تا وقتی شب بابایی میاد سوپرایزش کنیم. این بود که عصرش عمه فاطمه اومد بالا ومامانی بهش گفت که می خواد کیک درست کنه و عمه هم به مامانی کمک کرد و دوتایی یه کیک خیلی خوشمزه پختند که جای همه ی دوست های عزیزم خالی بود...لبخندلبخندلبخند

اونشب بابایی ساعت ١٠ اومد خونه. برخلاف همه ی روزها که اکثرا ٩ خونه هست. چون بابایی هم می خواسته ما رو سوپرایز کنه و رفته بوده که پیتزا بخره. وقتی مامانی بهش زنگ زد که چرا دیر کرده گفت مشتری داشته. وقتی صدای ماشین بابایی اومد سریع چراغ هارو خاموش کردیم و یه شمع و  دو تا فشفشه که رو کیک گذاشته بودیم را روشن کردیم. بابایی که در را باز کرد با مامانی دست میزدیم و مبارک مبارک می خوندیم. بابایی یه دسته گل خیلی خوشگل هم برای مامانی خریده بود. خیلی به من خوش گذشت. چون همش از مامانی می پرسیدم که تولد کیه؟؟ و مامانی هم بهم می گفت که تولد تو هست. ولی بهم توضیح میداد که شش سال پیش  مامانی عروس شده و بابایی دوماد و منم پیش خدا بودم که بعدا خدای مهربون نیایش خوشگل را به ما عطا کرد. و برای همین مامانی کیک پخته تا اینروز را با هم جشن بگیریم....

وقتی پیتزا ها را دست بابایی دیدم یه خنده ی از ته دل کردم و زیر چشمی نگاه به مامانی می کردم و می گفتم: پیتزااااااااااااااا

ناگفته نماند که تا بابایی بیاد دل تو دلم نبود و همش یواشکی انگشت می مالیدم به کاکائو هایی که روی کیک بود و می خوردم. بعدشم که مامانی میوه قاچ کرده بود را دونه دونه بر میداشتم می خوردم. خوب چیکار کنم بابایی خیلی دیر کرد و منم دیگه صبرم تموم شده بود. نیشخند 

حالا عکس های اون شب را براتون میزارم...

خوشگلم؟؟؟؟؟؟

همش می خوام شمع را فوت کنم

بالاخره شمع را فوت کردم

اینم از دسته گل خوشگل

هفته پیش هم که تهران بودیم اونجا با باباجون بازی می کردم و کل گیره هام را از کیف مامانی برداشته بودم. باباجونم همه ی گیره ها را زده بودند به موهام تا عروس بشم.

قشنگ شده؟؟؟

چه ناز شدم

 

پسندها (1)

نظرات (10)

مامان آروین (مریم)
1 دی 92 10:02
خدا رو شکر که عمل باباجونی به خیر گذشت . سالروز ازد.اجتون رو تبریک میگم و امیدوام ره روز زندگی مملو از عشق و شادی و سلامتی باشه
مامان
پاسخ
مرسی عزیزم از لطفت. امیدوارم...
آیسان مامان ماهان
1 دی 92 13:58
سلاااااااااااام یلداتون مبااااااااااااارک
مامان
پاسخ
سلاااااااااااام عزیزم. مرسی یلدای شما هم مبارک.
آیسان مامان ماهان
1 دی 92 13:59
سالگرد ازدواجتون مبااااااااااااااااااارک،ایشالله همیشه به خوشی و سلامتی کنار هم باشین و عاشقانه هاتون پایدار بمونه
مامان
پاسخ
مرسی عزیزم. ایشالله...
آیسان مامان ماهان
1 دی 92 14:00
چه کیکی،نوووووووش جونتون،دست مامان خانومی و عمه خانوم درد نکنه
مامان
پاسخ
جای شما خالی بود آیسان جونم...
آیسان مامان ماهان
1 دی 92 14:01
همسرررررررری سورپرایز شدن عایا؟؟؟؟سورپرایزم کردن دوباره عایا؟؟؟؟نکه ما فضولیم همینجوری پرسیدیم
مامان
پاسخ
بله عزیزم چه سوپرایزی. دوتایی خندمون گرفته بودم...
آیسان مامان ماهان
1 دی 92 14:02
آخی پس بابایی هم یادشون بوده و حسابی سورپرایز کردن،دستشون درد نکنه
مامان
پاسخ
آره خیلی هم سوپرایزش به جا بود و چسبید.
آیسان مامان ماهان
1 دی 92 14:03
نوش جونت نیایش جونم یواشکی دستبرد زدن به کیکه
مامان
پاسخ
مرسی خاله جون. همین دستبرد زدن می چسبید.
آیسان مامان ماهان
1 دی 92 14:03
چه عکسهای خوشگلی از خوشگل خانومیه بار دیگه تبریک از ته دلمو بپذیرید
مامان
پاسخ
مرسی خاله جون چشاتون خوشگل می بینه. لطف داری عزیزم...
عمه
3 دی 92 22:41
نفس عمه قربونت برم که میخوای عروس بشی فدات شم ایشالا بزرگ بشی عروس بشی گلم سالگرد عقد مامان و بابا هم مبارک باشه جون عمه عاشقتم
مامان
پاسخ
خدا نکنه عمه جون فدا بشی. ایشالله عمه جونم. مرسی عزیزم.
آیسان مامان ماهان
9 دی 92 12:17
برا بچه همشهریمون
مامان
پاسخ
مرسی عزیزم.