اولین پنجشنبه دلگیر
با سلام به همه دوستهای مهربونم
دوستهای عزیزم پنجشنبه هفته پیش که ١٦ آبان بود اولین پنجشنبه ای بود که خیلی دلگیر بود و برای من و مامانی خیلی سخت گذشت. آخه همیشه پنجشنبه ها بابایی بعد از ظهر دیگه مغازه نمیره و باهم میریم بیرون که خیلی هم بهمون خوش میگذره چون اگه دیر وقت هم شده باشه فرداش که تعطیله دیگه خیالمون راحته. بابایی سه شنبه شب به همراه باباجون رفته بودند تهران برای نمایشگاه برق و قرار بود که جمعه برگردند. و این بود که اون شب ما از ساعت ٩:٣٠ شب برای اولین بار اینقدر زود خوابیدیم. ولی اون روز یه سوپرایز خیلی خیلی خوب هم شدیم. صبح که تازه از خواب بیدار شده بودیم گوشی مامانی زنگ خورد و دیدیم که دایی عبدالله هستش و گفت که رفته بوده بندر دنبال کارهاش و حالا نزدیک یزد هست و با ماشین خودشم بود به همراه یکی از همکاراش. این بود که دیگه ما هم خوشحال و هم دستپاچه شدیم. و مامانی سریع شروع کرد برای درست کردن نهار. ساعت ١:٣٠ بود که دایی اینا آمدند. دایی عبدالله جون زخمت کشیده بودند و یه کادوی خیلی خوشگل برام خریده بودند: ست کامل میز آرایش سیندرلا که خیلی خوشم اومده بود. البته قبلش عمه فاطمه یه ست کوچولوی لوزام آرایش برام خریده بود و همش با اونا آرایش می کردم. به مامانی هم می گفتم که دیگه اون برام رژ نزنه و خودم دارم. و حالا هم که دیگه لوازم آرایشم کامل کامل شده. دایی عبدالله چون کار داشت و باید می رفت تبریز این بود که ساعت 4 بعداز ظهر راه افتادند و رفتند.
حالا یه چندتایی عکس از آرایش کردنم را براتون میزارم...