نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

تک فرشته ما

عروسی در تهران

1392/6/28 19:06
نویسنده : مامان
997 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام به همه دوستهای مهربونم قلبماچ

دوست های عزیزم ما هفته پیش چهارشنبه که بیستم شهریور بود برای عروسی پسر عمه ی بابا وحید دعوت شده بودیم که عروسی تو تالار الهیه نفت تهران بود. خیلی دوست داشتیم که به این عروسی بریم. چون هم می تونستیم عمه وحیده را ببینیم و هم حال و هوایی عوض کنیم.

ما روز سه شنبه ١٩/٦/٩٢ عصر ساعت ٦ بعد از ظهر از یزد راه افتادیم. نا گفته نماند که تو ماشین هم خیلی دختر خوبی بودم. نسبت به دفعه های قبل مسافرت کلی فرق کردم چون که دیگه شیر نمی خورم و حالا دیگه هر چی میوه و یا تنقلات خوب باشه می خورم. مثلا ( لواشکی که مامان جون درست کرده )

روز چهارشنبه شب رفتیم عروسی که خیلی بهمون خوش گذشت. مخصوصا که من هم با چند تا   نی نی دوست شده بودم و همش نانای می کردم. و یا می رفتم کنار عروس و دست به لباسش می زدم.

پنجشنبه هم صبح رفتیم چهارراه ولیعصر. تو مترو خیلی ذوق زده بودم و همش می گفتم قطار. شعر قطار قطار راه میره تا سر ایستگاه میره را هم همراه مامانی می خوندم. عاشق پله برقی هستم که اونجا دیگه منبع پله برقی بود و منم خوشحال از دیدن پله برقی. عصر هم رفتیم سرزمین عجایب تو خیابان شریعتی و بعد هم از اونجا رفتیم پارک ملت. هوا کمی خنک بود ولی من اصلا سردم نبود چون مامانی ازم میپرسید سردته می گفتم نه. تو پارک ملت همش دنبال تاب و سرسره بودم و باباجون را باخودم می کشیدم این طرف و اون طرف و اصلا هم قبول نداشتم که تاب نیست و می گفتم که هست. وقتی که کمی گشتم و دیدم که واقعا خبری از سرسره نیست بالخره تسلیم شدم. صبح جمعه به همراه باباجون عزیزم رفتم پارک نزدیک خونه عمه وحیده اینا که خیلی بهم خوش گذشت و حدود سه ساعتی تو پارک بودم که حسابی بهم خوش گذشت. عصر جمعه هم از تهران راه افتادیم که تو ماشین همش خواب بودم چون ظهر هم نخوابیده بودم و حسابی خسته بودم. ساعت 12:30 شب هم رسیدیم یزد.

حالا یه چندتایی عکس براتون میزارم که ببینید....

 

 کنار خرگوش های کوچولو

خوشگل شدم؟؟؟؟؟

 

عروسی

دارم عروس را نگاه می کنم

من و کیان و نیلوفر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

ame fatemeh
30 شهریور 92 23:42
ghorbunesh beram ke inghadar bacham khoshtipe... mashala mashala. fadash besham man




مرسی عمه جون خدا نکنه. خیلی خیلی دوست دارم.


مامان آروین (مریم)
1 مهر 92 8:21
با آرزوی خوشبختی برای عروس و داماد

آفرین به نیایش جون که تو ماشین اذیت نکرده .
چه تیپ قشنگی زده و رفته عروسی .
الهی قربونت برم که تو پارک ملت سریره نبوده ولی عووضش روز بعد سه ساعت تو پارک بوده و حسابی بازی کرده


مرسی خاله جون. بلی خیلی دختر خوبی بودم. شما لطف دارین. خدا نکنه عزیزم.
مامان رهام جونی
2 مهر 92 8:50
همیشه در کنار هم شادوخوشبخت باشین ایشاا...لبخند]ایناواسه نیایش عزیزم



مرسی عزیزم قربون شما. و همچنین شما.







آیسان مامان ماهان
8 مهر 92 13:09
عروسی مبارک،انشالله عروسی نیایش جونم


مرسی عزیزم ایشالله.
آیسان مامان ماهان
8 مهر 92 13:11
این عمه های از نوع تهرانی همشون خوبنا،ماهانم یه عمه خوب تو تهرون داره که خیلی مهربونه،همیشه مهربون و صمیمی عزیزم


بلی خاله جون واقعا. ولی من یه عمه هم تو یزد دارم که اونم خیلی خوب و مهربونه.
آیسان مامان ماهان
8 مهر 92 13:12
وای نیایشم چه لباس ناززززززززززززززززززززی،،مبارکته خاله


مرسی عزیزم شما لطف دارین.
آیسان مامان ماهان
10 مهر 92 9:51
سلام عزیزم،پ نظرات من کوووووووووووووووووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟/


آیسان جونم من همه نظرات شما را تایید کردم. نمی دونم چطور شده؟؟؟؟
مامان آروین (مریم)
17 مهر 92 7:39
کاش میشد همیشه کودک بود
زندگی شادی و عروسک بود
____________________________
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم
لا اقل یک روز کودک می‌شدیم...روزت مبارک نفس خاله


مرسی خاله مریم عزیزم از شعر قشنگتون. روز آروین جون هم مبارک.
آیسان مامان ماهان
17 مهر 92 11:19
نیایش جونم روز جهانی کودک مبارکت باشه عزیززززززززززززززززززم


مرسی خاله مهربونم. روز ماهان جونم مبارک.
آیسان مامان ماهان
17 مهر 92 11:19
مامان خانومی پ کجایی؟؟؟؟؟؟؟نیستی چرا؟؟؟؟؟؟


عزیزم خیلی ممنونم از اینکه بهمون سر زدی و جویای حالمون شدی. ما سوم مهر رفتیم تبریز.( به خاطر مریضی بابام) و بیست و هفتم برگشتیم.
آیسان مامان ماهان
25 مهر 92 10:53
چرا نیستین شما؟؟؟؟پ کجایین اینهمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


مرسی آیسان جون از این همه لطف که بهمون داری و نگرانمون شدی...
آیسان مامان ماهان
29 مهر 92 9:52
سلام گلم ،،وای عزیزم تبریز بودین یه ندایی میدادین مییومدیم دیدنتون ،، پسته میگرفتین مییومدین یه بعد از شامی بعد از نهاری دور هم مینشستیم خخخخخخخخ،،


علیک سلام.تبریزاومدنم یهویی شد و الا براتون گونی گونی پسته میاوردم.خخخخخخخخخخخخ
]